شهامت و شجاعت
شهامت و شجاعت
شهامت و شجاعت یکی از کرامت های انسانی در نهضت امام حسین علیه السلام بود . آن گاه که حر مسیر را بر آن حضرت بست و او را تهدید کرد در پاسخ حر فرمود : " افبالموت تخوفنی " ؟ آیا مرا از مرگ می ترسانی ؟! من بسوی مرگ خواهم رفت که مرگ برای جوانمرد ننگ نیست آنگاه که او معتقد به اسلام و هدفش باشد . من جانم را در طبق اخلاص می گذارم . و دست از زندگی می شویم تا در جنگی سخت با دشمن بس بزرگ مواجه شوم . من اگر زنده بمانم پشیمانی ندارم و اگر بمیرم ناراحتی ندارم . ولی برای تو همین بس که چنین زندگی ذلت بار و ننگی را سپری نمایی . بحار ج 44 ص 374
شجاعت در کلمات امام موج می زند . و
البته ایشان این شجاعت و دلیری را هم به اصحابشان منتقل کرده بودند . و البته این
شجاعتی هم که ما در سیره امام حسین میبینیم از رسول خدا به ایشان ارث رسیده است
چون امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند که :کان رسول اللّه صلى الله علیه و آله
أشجع الناس . شجاع ترین مردم رسول خدا بود .
بحار الانوار: 16/ 232
مقاومت و شجاعت در برابر دشمنان خدا یکی از اوصاف مومنان در قرآن کریم است : یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ . اى کسانى که ایمان آوردهاید هر کس از شما از آئین خود باز گردد (به خدا زیانى نمىرساند) خداوند در آینده جمعیتى را مىآورد، که آنها را دوست دارد و آنها (نیز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کافران نیرومندند، آنها در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش کنندگان هراسى ندارند. این فضل خدا است که بهر کس بخواهد (و شایسته ببیند) مىدهد و (فضل) خدا وسیع و خداوند داناست . مائده / 54 . مومنان در مقابل دشمن ضعفی از خود نشان نمی دهند و با کمال جسارت و شجاعت در مقابل آنها می ایستند .
انواع شجاعت
یک : شجاعت در برخورد با منکرات و زشتیها
قرآن کریم درباره ابراهیم خلیل می فرماید : إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتى أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» (انبیاء/ 52) هنگامى که با پدرش (یعنى عمویش) و با قومش گفت: این مجسمههاى بىروح و بتهاى بىاثر چیست که شما به خدایى مىپرستید و بر آن عمرى متوقف شدهاید؟ ابراهیم در ادامه گفت: «وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ» (انبیاء/ 57) و به خدا قسم که من این بتهاى شما را چارهاى کنم (و با هر تدبیرى توانم درهم مىشکنم) بعد از آنکه شما (براى تفرج و رسوم عید به صحرا روید و از بتخانه) روى گردانید . «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا کَبیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» (انبیاء/ 58) (در آن موقع به بتخانه شد) و همه بتها را درهم شکست به جز بت بزرگ آنها را تا (در مقام شکایت) به او رجوع کنند . یکروز که شهر خلوت بود تبر را دست گرفت و رفت توى بتکده همه بتها را قطعه قطعه کرد. «إِلَّا کَبیراً لَهُمْ» به بت بزرگ کارى نداشت. تبر را انداخت به گردن بت بزرگ و بیرون آمد . وقتی اهالی شهر برگشتند دیدند که: عجب همه بتها قطعه قطعه شدهاند! «قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمینَ» (انبیاء/ 59) قوم ابراهیم گفتند: کسى که چنین کارى با خدایان ما کرده همانا بسیار ستمکار است . «قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ» (انبیاء/ 60) (آنان که لعن بتان را از ابراهیم شنیده بودند) گفتند که ما جوانى ابراهیم نام را شنیدهایم که بتان را (به بدى و زشتى) یاد مىکرد. «قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» (انبیاء/ 61) قوم گفتند: او را حاضر سازید در حضور جماعت تا بر این کار او گواهى دهند. «قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهیمُ» (انبیاء/ 62) گفتند: ابراهیم! تو بتها را شکستى؟ «قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» (انبیاء/ 63) ابراهیم (در مقام احتجاج) گفت: بلکه این کار را بزرگ آنها کرده است، شما از این بتان سؤال کنید اگر سخن مىگویند. «ثُمَّ نُکِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ» (انبیاء/ 65) و سپس همه سر به زیر شدند و گفتند: تو مىدانى که این بتان را نطق و گویایى نیست. «قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ» (انبیاء/ 66) ابراهیم گفت: پس چرا خدا را (که هر نفعى به دست اوست) رها کرده و بتهایى را مىپرستید که هیچ نفع و ضررى براى شما ندارند؟ . بعد فرمود: «أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (انبیاء/ 67) اف بر شما و بر آنچه به جز خداى یکتا مىپرستید، آیا شما عقل خود را هیچ کار نمىبندید؟ این شجاعت را مىبینید! ابراهیم تنهایى در مقابل مردمى که همه بت پرستند ، یک جوان و این همه شجاعت !!
دو : شجاعت در تبالیغ دین
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیباً . (پیامبران پیشین) کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى مىکردند و (تنها) از او مىترسیدند و از هیچکس جز خدا واهمه نداشتند، و همین بس که خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است. احزاب / 39
طبق این آیه شریفه موفقیت در تبلیغ دین شرایطی دارد :
الف: تداوم تبلیغ. «یُبَلِّغُونَ»
ب: تقوا در عمل. «یَخْشَوْنَهُ»
ج: شجاعت و قاطعیّت. «وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ»
د: توکّل به خدا. «وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیبا "
شجاعت در ابلاغ وحى
اهل مکه در برابر پیامبر و قرآن موضعى بسیار سخت گرفتند، از هیچ آزار و ظلمى نسبت به پیامبر و یاران وفادارش دریغ نداشتند، مىکشتند، مىبستند، شکنجه مىکردند، تبعید مىنمودند، به غارت اموال مسلمان شدهها مىپرداختند، محاصره اقتصادى مىکردند، و در گوش مسافران و زائران حرم خدا پنبه مىگذاشتند تا قرآن را از زبان پیامبر نشنوند! در این غوغاى عجیب و طوفان همه جانبه سوره مبارکه الرحمن نازل شد، پیامبر رو به یاران کرد و فرمود: کدام یک از شما این سوره را به گوش رؤساى مکه مىرساند؟ حاضران که از آزار و شکنجههاى سران مکه بیمناک بودند و جان خود را در این زمینه در خطر مىدیدند سکوت کردند، عبداللهبنمسعود که در آن زمان سنین جوانى را پشت سر مىگذاشت برخاست و عرضه داشت: اى پیامبر الهى اى فرستاده خدا من این سوره را بر آنان قرائت مىکنم، او با جثه کوچک و بدن ضعیفش نزد سران قریش آمد در حالى که کنار کعبه جمع بودند، با کمال شجاعت و به هدف ابلاغ حق قرائت سوره الرحمن را شروع کرد، ابوجهل که نسبتاً از قدرت جسمانى و جرأت و جسارت برخوردار بود، از جاى برخاست و چنان سیلى محکمى به صورت عبدالله زد که گوشش پاره و خون جارى شد. عبدالله با همان حال به محضر مبارک رسول خدا آمد، پیامبر با دیدن وضع قارى قرآن و مبلغ وحى ناراحت شد، سر به زیر انداخت و در غصه و اندوه قرار گرفت. در این هنگام امین وحى نازل شد در حالى که شاد و مسرور بود، پیامبر به او فرمود: چرا مسرورى در حالى که پسر مسعود ناراحت و نالان است؟ جبرئیل گفت: به زودى دلیل آن را خواهى دانست. از این داستان مدتى گذشت، زمانى که مؤمنان در جنگ بدر به پیروزى رسیدند عبداللهبنمسعود در میان جنازههاى دشمن مىگشت، بناگاه چشمش به ابوجهل افتاد در حالى که لحظات آخر عمرش را سپرى مىکرد، عبدالله روى سینه او نشست هنگامى که چشم ابوجهل به او افتاد، گفت: اى چوپان ناچیز بر جایگاه بلندى نشستهاى! پسر مسعود گفت: «الاسلام یعلو و لا یعلى علیه:» اسلام برتر از هر چیزى است و چیزى بر اسلام برتر نیست. آنگاه به پسر مسعود گفت: سرم را با این شمشیر قطع کن که تیزتر است، عبدالله سر دشمن را از بدن جدا کرد و چون سنگین بود موى سر را گرفت و روى زمین کشید تا خدمت رسول خدا آورد، هنگامى که پیامبر ماجرا را شنید فرمود: فرعون زمان من از فرعون زمان موسى بدتر بود، زیرا فرعون زمان موسى در آخرین لحظات عمرش گفت: من ایمان آوردم ولى این فرعون طغیانش بیشتر شد. تفسیر نمونه، ج 27، ص 170.
سه : شجاعت در اظهار حق
بیان حقایق در برابر امویان
سلیمان عبدالملک در حالى که عازم مکه بود به مدینه وارد شد و چند روزى را در آن شهر اقامت گزید. پرسید در مدینه کسى هست که یکى از اصحاب پیامبر را درک کرده باشد؟ به او گفتند: ابو حازم. دنبال او فرستاد تا وارد بر سلیمان شد، سلیمان بن عبد الملک به او گفت: اى ابو حازم این چه ستمى است که روا داشتى؟! ابو حازم گفت: چه جفا و ستمى از من دیدهاى؟ گفت: اى ابو حازم همه چهرههاى معروف مدینه به دین من آمدند جز تو گفت: اى امیر به خدا پناه میبرم که سخنى بگوئى که حقیقت ندارد، پیش از امروز مرا نمیشناختى و من هم تو را ندیده بودم بنابراین چه دلیلى براى دیدار تو داشتم.سلیمان روى به محمد بن شهاب زهرى کرد و گفت: پیرمرد درست میگوید و تو در این که میگوئى بدون عذر به دیدنت نیامده خطا کردى. سلیمان بن عبد الملک گفت: اى ابو حازم ما را چه میشود که از مردن کراهت داریم و مرگ براى ما ناخوشایند است؟ ابو حازم گفت: براى این که شما با فساد و گناه و عصیانتان آخرت را خراب کردید، و دنیایتان را به خیال خود آباد نمودید، روى این حساب انتقال از آبادى را به ویرانه کراهت دارید. گفت: باو حازم درست گفتى، اکنون بگو: فردا چگونه وارد بر خدا مىشویم؟ گفت: اما نیکوکار مانند غائبى است که به اهل و عیالش وارد مىشود و اما بدکار غلامى فرارى است که به مولایش مىرسد. سلیمان گریه کرد و گفت: اى کاش مىدانستم وضع ما در پیشگاه خدا چیست؟ ابوحازم گفت: اعمال خود را بر کتاب خدا عرضه کن، گفت به کجاى کتاب خدا؟ گفت: به این آیات: انَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ: بىتردید نیکان در نعمت دائماند و مسلماً فاجران در دوزخاند سلیمان گفت: اى ابوحازم پس رحمت خدا کجاست؟ ابوحازم گفت: إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ: بىتردید رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.سلیمان گفت: ابوحازم کدام بندگان نزد خدا گرامىترند؟ گفت: صاحبان مروت و خرد. پرسید در میان اعمال چه عملى برتر است؟ گفت انجام واجبات به شرط ترک محرمات، سئوال کرد کدام دعا مستجابتر است؟ گفت دعاى کسى که در حق او نیکى شده نسبت به نیکى کننده، گفت کدام صدقه افضل است؟ گفت: پرداخت به فقیر بدحال گرفتار و عیالوار سنگین خرج که در آن منت و آزار نباشد. سلیمان گفت کدام گفتار عادلانهتر است؟ ابوحازم گفت: سخن حق در برابر کسى که از او میترسى یا به او امید دارى. گفت: کدام یک از مؤمنان زیرکتر است؟ پاسخ داد: مؤمنى که بر اساس طاعت خدا عمل کند و مردم را نیز به طاعت حق راهنمائى نماید، پرسید کدام یک از مومنان احمقتر است؟ گفت: کسى که در خواستههاى نامشروع دیگرى افتد، بىتردید او ستمکارى است که آخرتش را به قیمت به دست آوردن دنیا فروخته است. سلیمان گفت: نسبت به آنچه که ما در آن قرار داریم چه نظرى دارى؟ پاسخ داد امیر مرا معذور بدار، سلیمان گفت: کلام تو نصیحتى است که ما آن را دریافت مىکنیم. گفت: امیر پدرانت بر این مردم با قدرت اسلحه چیره شدند و این حکومت را به زور به چنگ آوردند، در این زمینه با مسلمانان مشورت نکردند، و رضاى آنان را به دست نیاوردند، مردم را تا توانستند بدون عذر شرعى کشتند و کشتارشان عظیم بود و نهایتاً از دنیا بیرون رفته به کام مرگ افتادند، اگر مىفهمیدى چه گفتند و درباره آنان چه مىگویند فکرى غیر این مىکردى! یکى از بارگاه نشینان سلیمان گفت: چه بد گفتى اى ابوحازم. ابوحازم گفت: اى دروغگو ساکت باش، به یقین خدا از دانشمندان نسبت به بیدار کردن مردم و دورى از کتمان حق پیمان گرفته است. سلیمان گفت: چگونه خود را اصلاح کنیم؟ ابوحازم گفت: خودستائى را واگذارید به مروت و جوانمردى آراسته شوید و بیتالمال را عادلانه میان مردم تقسیم کنید. سلیمان گفت: از کجا به دست آوریم؟ پاسخ داد از طریق حلال به دست آورید و در جاى مناسبش هزینه کنید. سلیمان گفت: ابوحازم دوست دارى از اصحاب دربار ما شوى، وُسعى از بیتالمال عاید تو گردد؟ پاسخ داد: به خدا پناه مىبرم گفت: چرا؟ جواب داد مىترسم اندک میلى به شما پیدا کنم، در نتیجه خدا در دنیا و در آخرت مرا دو چندان عذاب کند، گفت: ابوحازم حاجاتت را از من بخواه، گفت: مرا از عذاب دوزخ نجات ده و در بهشت درآور، سلیمان گفت: اینگونه برنامهها بر عهده من نیست، ابوحازم گفت من هم جز اینها حاجتى ندارم. سلیمان گفت: ابوحازم مرا دعا کن، ابوحازم گفت: پروردگارا اگر سلیمان دوست توست خیر دنیا و آخرت را برایش فراهم آر، و اگر دشمن توست وجودش را به آنچه که دوست دارى و مىخواهى بگیر.سلیمان گفت مرا موعظه کن، ابوحازم گفت مختصر و فراوان گفتم اگر اهل شنیدن باشى و اگر اهلش نباشى سزاوار نیست با کمانى که زه ندارد تیراندازى کنم. گفت سفارشى به من بنما، گفت تو را مختصر سفارشى مىکنم، خدایت را بزرگ بشمار و مواظب باش که تو را در کارى که از آن نهیت کرده ببیند، یا تو را در عملى که به آن فرمانت داده نیابد. وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ و نماز را اقامه کنید و زکات بپردازید و همراه رکوع کنندگان رکوع کنید که نماز با جماعت محبوب خداست. روحالبیان، ج 1، ص 158.
ملّا محمّد تقى مجلسى پدر صاحب «بحار الأنوار» در شرح «من لایحضره الفقیه» حکایت شیرین زیر را در رابطه با این قصیده نقل مىکند: شخصى در یکى از جلسات جامى نقل کرد که: زنى، فرزدق شاعر را در عالم رؤیا دید، از حال وى جویا شد، فرزدق گفت: به سبب قصیدهاى که براى اظهار حق گفتم، حق تعالى مرا بخشید. جامى گفت: سزاوار است خداوند مهربان همه عالمیان را به برکت آن قصیده بیامرزد! . مقدمه دیوان جامى: 201.
چهار : شجاعت و مقاومت در مقابل هوای نفس
امام على علیه السلام فرمود: اشْجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَواهُ. شجاعترین مردم کسى است که بر هواى نفسش غلبه کند.
رسول خدا فرمود : إِنَّ أَخْوَفَ ما أَخافُ عَلَیْکُمْ إثْنانَ: طُولُ الأَمَلِ وَاتِّباعُ الْهُوى أَلا وَإِنَّ طُولَ الأَمَلِ یُنْسى الآخِرَةَ وَاتِّباعَ الْهَوى یَصُدُّ عَنِ الْحَقِ . جامع الصغیر: 1/ 21، بر دو چیز براى شما ترسناکم: آرزوى دراز، پیروى از هواى نفس، بدانید که آرزوى دراز آخرت را از یاد شما مىبرد و پیروى از هوا شما را از حق باز مىدارد.