ویژگی های یاران اباعبدالله 2
۵- وحدت :
هیچ مقتلی ننوشته است که اصحاب سید الشهدا با هم اختلافی داشته اند و نزاعی بینشان درافتاده است . اگر نزاعی هم در گرفته است بر سر این بوده که کدامیک زودتر فدای امام و رهبر و دینشان بشود . اصلا یکی از فلسفه های حضور امام در جامعه و بین مردم حفظ وحدت امت اسلامی است . امام مثل نخ تسبیح می ماند ؛ که دانه ها را نمیگذارد از هم جدا بشوند . شهدای کربلا در جدا شدن سر از بدنشان هم تابع اباعبد الله بودند . بنابر بعضی نقلها سر امام در خود میدان از تن جدا شد ولی سر بقیه شهدا روز یازدهم . شمر با دادن امان نامه به اباالفضل العباس می خواست بین او و برادرش حسین اختلاف بیندازد که هرگز به این کار موفق نشد . اما در لشکر دشمنان امام اختلاف زیاد بود .
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا . و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید. آل عمران / 103
رسول اللّه : أیُّها النّاسُ ، علَیکُم بالجَماعةِ ، وإیّاکُم والفُرْقةَ . اى مردم! به جماعت (یکپارچگى) روى آرید و از پراکندگى بپرهیزید . میزان الحکمة : ح 2589
وحدت و دوری از تفرقه سفارش قرآن کریم است :
مظاهر وحدت در قرآن کریم :
نماز جماعت: وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّاکِعِینَ بقره/ 43.
نماز جمعه: فَاسْعَوْا إِلی ذِکْرِ اللّهِ جمعه/ 9.
حج: ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النّاسُ بقره/ 199.
جهاد (هم بستگی در مقابل کفار): یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا صف/ 4.
۶- زمان شناسی :
اصحاب اباعبدالله علاوه بر اینکه دین شناس و امام شناس بودند ؛ زمان شناس هم بودند . خود امام حســـــــــین علیه السلام ده سال با مــــــــــعاویه زندگــــــــــی کرد و با او نجـــــــــــــــنگید ولی با یزید نبرد کرد و دوره یزید را دوره جنگ می دانست .
امام صادق : العالِمُ بِزَمانِهِ لا تَهجُمُ عَلَیهِ اللَّوابِسُ. کسى که زمان خود را بشناسد ، آماج اشتباهات قرار نگیرد. الکافی : ج 1 ، ص 27 ، ح 29
حضرت علی علیه السلام می فرماید: حسب المرء من عرفانه علمه بزمانه . در آگاهی و شناخت آدمی همین بس، که زمان و روزگار خود را بشناسد . بحار ج 75، ص 80
نماز هم وقتی دارد . بیشترین زیبایی های نماز مخصوص آن نمازی ست که در اول وقت خوانده شود .
نماز اول وقت سید الشهداء
حسین علیه السلام دو رکعت نماز در کربلا خواند که نه قبل از این دو رکعت نماز، و نه بعد از این دو رکعت نماز، نه در گذشت عالم، و نه در آیند آن، نمون این نماز دیگر خوانده نشده و دیگر هم خوانده نخواهد شد. روز عاشورا، اول ظهر وقت نماز بود. ابوثمامه صائدى پیش ابىعبدالله علیه السلام آمد. از هفتاد و دو نفر، تنها تعدادى مانده بودند، و بقیه هم با بدنهاى قطعه قطعه جلوى چشم آنها نفر قرار داشتند. ابوثمامه آمد و گفت: حسین جان! ظهر شده و وقت نماز است. حضرت فرمود: من آمادهام. آنها نمىتوانستند در یک صف بایستند؛ چون آنها همین که آماده برگزارى نماز شدند، چهار هزار تیرانداز هم آماده تیر انداختن به سوى آنها شدند. آنها پشتِ گردن هم صف بستند؛ امام جماعت ابىعبدالله علیه السلام بود، و اقتداکنندگان هم عبارت بودند از: قمر بنىهاشم، حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه ... قبل از این که نماز شروع بشود، ابىعبدالله علیه السلام حجاج بن مسروق را که از مکه تا کربلا داشت براى نماز حضرت اذان مىگفت، صدا کرد و به او فرمود : اذان تمام نمازهاى من را نمازهاى صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشایم را تو گفتى، امروز مىخواهم اذان نماز من را اکبرم بگوید. حجاج گفت: یا بن رسول الله بگویید که اذان بگوید. تیراندازى شروع شد. امام دستور داد دو نفر از این یارانش به نامهاى زهیر بن قین بجلى و سعید بن عبدالله حنفى جلوى او بیایستند تا خود حضرت با نیمى از دیگر یارانش که هنوز زنده بودند، نماز جماعت گزارد. آندو نفر به امام گفتند: حسین جان! شما با خیال راحت با یارانت نماز بگزار، و ما دو نفر جلوى شما مىایستیم تا هر تیرى آمد، به ما بخورد و به شما آسیبى نرسد. این نماز که نماز خوف و نماز جنگ بود، دو رکعت داشت. در رکعت اول، جلوى حضرت، سعید بن عبدالله حنفى ایستاد و تیرباران شد و بر زمین افتاد. در رکعت دوم، زهیر جایگزین سعید شد. او خیلى به زحمت توانست خود را تا پایان نماز سرپا نگه دارد؛ چون بدنش از همه طرف تیر باران شده بود. امام که داشت تشهد مىخواند، دیگر زهیر داشت جان مىداد. امام هر چه سریعتر تشهد را تمام کرد. سعید در همان پایان رکعت اول از دنیا رفته بود، پس حضرت سر زهیر را به دامن گرفت. زهیر چشمش را باز کرد، و این جمله را از حضرت پرسید: أرضیت عنى یا اباعبدالله ؟ حسین جان! از من راضى شدى ؟!
۷- شجاعت و دلیری :
میدان هر چه پر خطر تر باشد شجاعت بیشتر خودش را نشان می دهد . شجاع ترین انسانها در کنار امام حسین علیه السلام بودند . از کسی یا چیزی جز خدا نمی ترسیدند . یک ذره ترس از کثرت لشکر دشمن در دلشان راه پیدا نکرد .
--- شجاعت عابس در کربلا :
«عابس» فرزند «ابی شبیب» است .. او از اصحاب حدیث و از روسای قبیله «بنی شاکر» بود از تیره همدان بود. .. قبیله «بنو شاکر» در روزگار صفین شدیداً مورد مدح امیر مومنان علی علیه السلام قرار گرفتند. آن حضرت درباره آنها فرمود: اگر تعداد آنها به هزار میرسید، خداوند آن گونه که سزاوار بود پرستش میشد. .. او از شیعیان ائمه اطهار علیهم السلام، مردی اهل کمال، زهد و ورع بود. بسیار زندهدل و شب زندهدار بود. پارهای از ویژگیهای او را «ابومخنف» در باب کوفه و مسلم، مورد توجه قرار داده و نگاشته است .. مسلم بن عقیل بعد از ورود به کوفه، وارد منزل مختار بن ابی عبید گردیدند، و برای مردم نامه امام حسین علیه السلام را خواندند. در این هنگام عابس بن ابی شبیب شاکری از جای برخاست و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: من از دیگران سخن نمیگویم و نمیدانم در دلهای آنها چه میگذرد و از جانب آنها وعده فریبنده نمیدهم، به خدا سوگند از چیزی که تصمیم گرفتهام سخن میگویم، به خدا سوگند اگر دعوتم کنید اجابت میکنم و با دشمنانتان خواهم جنگید، و در راه خدا با شمشیرم میجنگم تا به شهادت برسم ... او پس از شهادت شوذب وارد میدان رزم شد و در برابر امام ایستاد. به آن حضرت سلام کرد و این گونه گفت: ای اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند، بر روی زمین خواه نزدیک یا دور، کسی نزد من عزیزتر از شما نیست، و کسی را چون شما دوست ندارم. اگر قدرت داشته باشم که ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم، چنین خواهم کرد. سلام بر شما ای اباعبدالله! شهادت میدهم که بر هدایت شما و هدایت پدرتان استوار هستم ... درسی که میتوان گرفت: او با زبان و عمل در خدمت امام خود بود و تلاش میکرد تا ادعای خود را به زینت عمل بیاراید. نحوه شهادتش شاهد این بیان است .../ .. عابس بن شبیب شاکری» پس از بیان ارادتش به مقام ولایت در حالی که شمشیرش آخته بود و زخمی بزرگ بر پیشانی داشت وارد میدان رزم شد و با فریادی بلند مبارز طلبید .... ربیع بن تمیم همدانی» میگوید: همین که دیدم کسی به میدان رو میآورد، او را شناختم. من عابس را در غزوات و جنگها دیده بودم. او شجاعترین مردم بود. فریاد زدم: ای مردم، او شیر شیران رزم، پسر شبیب است. سپس گفتم: مبادا کسی به تنهایی با او در آویزد. پس عابس فریاد میزد: آیا مرد رزم نیست، مرد رزم نیست؟ هیچ کس به سوی او پای پیش نمینهاد. در این میان فریاد عمر بن سعد بلند شد که او را سنگباران کنند. از هر طرف سنگ به سوی او پرتاب میشد. عابس وقتی هجوم ناجوانمردانه دشمن را دید، زره از تن به در کرد و پشت بند را گشود و به دور انداخت. گوشت و پوست آن مرد دلاور با برخورد سنگها آسیب دید، ولی او از مرگ هراسی نداشت. این بود که حمله سختی را آغاز کرد و با نبرد قهرمانانهاش بیش از دویست نفر از آن ذلیلان را به خاک انداخت. سرانجام، طاقتی برای او نمانده بود که به محاصره دشمن درآمد ... پس او را به شهادت رسانیدند و سر مبارکش را از بدن جدا ساختند. پس از شهادتش دیدم که بزرگ هر گروه میگفت: من او را کشتهام و دیگری میگفت: من او را به قتل رسانیدهام. هر یک از آن سپاه سنگدل برای فخر و شرف خویش تلاش میکرد تا کشتن او را به خود منسوب کند و سر بریدهاش را به خود اختصاص دهد. ابن سعد به این نزاع پایان داد و گفت: او را یک نفر نکشته است ...این سر پس از «عبدالله بن عمیر کلبی» و «عمر بن جناده» سومین سری بود که به سوی امام حسین علیه السلام پرتاب میشد ... عابس در زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه این گونه مورد خطاب امام قرار گرفته است: السلام علی شوذب مولی شاکر؛ سلام بر عابس پسر شاکری ... درسی که میتوان گرفت: برهنه شدن عابس در برابر سنگاندازان سزاوار تامل است. برخورد او گویای اوج ایمان، معرفت، و یقینش به ساحت قدس امام و راه مستقیم آن ولی الله الاعظم است. آری هرگاه عشق به اوج کمال رسد، چنان انسان از خود بی خود میشود که همه چیزش را خالصانه و بیپیرایه بر در دوست مینهد.
همره ما را هوای خانه نیست
هر که جست از سوختن پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیغ و تیر
گو بیا هر کس ز جان دارد دریغ ..
-- شجاعت جناده انصاری در کربلا :
«عمرو بن جناده انصاری» که در کربلا نوجوانی یازده ساله بود، پس از شهادت پدرش به محضر امام حسین علیه
السلام رسید و برای
ورود به میدان مبارزه از امام اجازه خواست. اما امام اجازه نداد و فرمود:« پدرت در
حمله اول سپاه دشمن به شهادت رسیده است و اکنون شاید مادرت راضی نباشد.»
عمرو گفت:« مادرم خود به من فرمان داده است که به میدان بروم.»
وقتی امام علیه السلام سخن او را شنید، به او اجازه مبارزه داد. عمرو به میدان رفت
و پس از مدتی مبارزه به شهادت رسید. دشمن سر او را از تن جدا کرد و به سوی سپاه
امام علیه السلام انداخت.
مادرش سر را برداشت و خاک و خون را از آن پاک کرد؛ سپس آن را بر سر مردی از سپاه
کوفه که در نزدیکی او قرار داشت کوبید و او را به هلاکت رساند. سپس به خیمه بازگشت
و عمود خیمه - و بنا بر روایتی شمشیری - را بر گرفت و این رجز را خواند:« من
پیرزنی ضعیف و ناتوان، و نحیف و سالخوردهام، اما شما را ضربتی شدید می زنم تا از
فرزندان شریف فاطمه دفاع کنم.»
به دشمن حمله برد و دو نفر را کشت، سپس امام حسین علیه السلام او را به خیمه باز
گرداند. بحارالانوار، ج 45، ص 28