بانک موضوعات تبلیغی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

تواضع سخت

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۵۶ ق.ظ

 

تواضع سخت

یک جاهایی رعایت تواضع دشوار است

·        یک : وقتی به انسان بدی می کنند و او می تواند انتقام بگیرد و تلافی نماید .

-          عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى ع‏ سَأَلَهُ عَلِیُّ بْنُ سُوَیْدٍ الْمَدَنِیُّ عَنِ‏ التَّوَاضُعِ‏- الَّذِی إِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ کَانَ مُتَوَاضِعاً فَقَالَ التَّوَاضُعُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا ... یَکُونَ کَاظِمَ الْغَیْظِ عَافِیاً عَنِ النَّاسِ- وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِین‏ ..

-         پیامبر در فتح مکه : الیوم یوم المرحمه .. انتم الطلقاء .

-         علی ع و نبستن اب  بر لشکر  معاویه در صفین .

·        دو : هنگام اشتباه کردن

-         اعراف / 23 .

-          انبیا 87 .

-         یوسف / 97 .

-          اشتباه ایت الله بروجردی . که طرف قبل درس از ایشان کاری خواسته بود بعد اقا گفته بود که بعد از درس . که این بابا سر درس اشکالاتی کرده بود ولی اقای بروجردی چون گوشش ضعیف بود نشنیده بود و گفته بود اقا مگه نگفتم بعد درس .. که یکی از طلاب گفته بود که اقا اشکال درسی گرفته ...  اقا امد دستش را بوسید

-         تواضع ز گردن فرازان نکوست             گدا گر تواضع کند خوی اوست  ..

·        سه : در تعامل و ارتباط با ضعیفان .

-         ارتباط سلیمان با مورچه

-         خدا با این عظمت کوچکی ما بنده ها را می بیند .

-         اسرا / 37 : وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا ../ و هرگز در زمین به کبر و ناز مرو و غرور و نخوت مفروش، که به نیرو زمین را نتوانى شکافت و به کوه در سربلندى نخواهى رسید .

·        چهار : جایی که کسی بزرگی انسان را نمیشناسد

-         عدم معرفی یوسف به برادران ..

-         علامه لاهیجانى - آیة اللّه آقا سید عبدالکریم لاهیجى‏ از بزرگان علماء و اکابر فقهاء و شاگردان شیخ انصارى بوده و در حدود 1323 وفات نموده است. (گنجینه دانشمندان: 7/ 13) فارغ التحصیل بحث شیخ انصاری است، دریاى علم و عبادت. از شدت فقر طاقتش براى ماندن در نجف تمام شد. نمى‏توانست دیگر بماند، فقر بى‏نهایت، اما در علم، دریا بود. با خود گفت: بروم و این علم را براى مملکت خود خرج کنم. به تهران آمد. جایى که در شأن او باشد، پیدا نکرد. هر محلى از تهران عالم بسیار مهمى داشت، لذا جایى پیدا نکرد. با خود گفت: وجود مقدس پروردگار فعلًا در این شهر براى ما جاى خالیى نگذاشته است. به بازار برویم. این بازار زمان فتحعلى شاه بود. در بازار در حال رفتن بود، چشمش به مغازه‏دار افتاد که او را حاج ملّا صدا مى‏کردند. سواد نداشت، اما چهره نورانیى داشت. وارد مغازه حاج ملّا شد. آن وقت‏ها لباس بیشتر ایرانى‏ها عبا و عمامه بود، حتى بازارى‏ها و ادارى‏ها. داخل مغازه شد و سلام کرد، گفت: حاج ملا! شاگرد احتیاج ندارى؟ حال که محبوب ما براى ما جایى در اینجا نمى‏خواهد، ما هم که مالى نداریم، نمى‏خواهیم که از سهم امام استفاده کنیم، کرامت مؤمن به قدرى زیاد است که نزد هیچ عالمى نرفت بگوید: من در نجف به علّامه لاهیجانى معروف بودم، سهم امام به من بدهید. گفت: ما نان خود را با بازوى خود در مى‏آوریم.حاج ملا گفت: اهل کجا هستى؟ گفت: اهل لاهیجان. گفت: نوشتن مى‏دانى؟گفت: مدادى روى کاغذ مى‏آوریم. خیلى عجیب است که علامه فارغ التحصیل حوزه شیخ، به نظر این قدر کوچک مى‏آید که او چنین سؤالاتى مى‏کرد و علامه نمى‏گوید که من چقدر بزرگ هستم.گفت: اتفاقاً من به دنبال شاگرد مى‏گشتم؟ ببینم دین و ایمان دارى؟ سر ما کلاه نمى‏گذارى؟ گفت: نه، کمى دین و ایمان داریم، به اندازه‏اى که ندزدیم و نبریم. گفت: اسم تو چیست؟ گفت: عبدالکریم.گفت: فعلًا جارو را بردار و مغازه را جارو کن، ببینم مى‏توانى. مغازه را جارو کرد. گفت: آسترى را بردار و این در و دیوار را پاک کن. وقتى صبح آمدى، آفتابه را به مسجد مى‏برى، آب مى‏آورى و مى‏پاشى که گرد و خاک بلند نکند، بعد جارو مى‏کنى. یک قران نیز به تو مزد مى‏دهم. گفت: فعلا محبوب ما دوست دارد که ما را این گونه ببیند، ما هم که با محبوب چون و چرایى نداریم، در این دنیا دو روز میهمان هستیم، او نخواسته است که ما علامه و آیت الله باشیم. امتحان ما نیز به این است که شاگرد حاج ملّا باشیم. گفت: حاج ملّا! کارهاى دیگر اگر دارى، من انجام مى‏دهم. گفت: آقا عبدالکریم! ما روز جمعه ده نفر میهمان داریم، آیا مى‏روى اتاق‏ها را جارو کنى، سفره را پهن کنى و به آشپز کمک کنى؟ بعد هم ظرف‏ها را بشویى؟ گفت: چشم آقا. شش ماه تمام در مغازه حاج ملّا بود. حاج ملّا نیز بسیار متدین بود. روزى به او گفت: عبدالکریم! چند استخاره مى‏خواهم، مى‏روى منزل آیت الله حاج ملّاعلى کنى،  این نامه را مى‏گذارى و جواب استخاره را مى‏آورى.هم درسى‏هاى علامه لاهیجانى به شیخ انصارى گفته بودند و ایشان با نامه‏اى به مرحوم حاج ملا على کنى نوشته بود که یکى از بهترین شاگردان حوزه امیرالمؤمنین علیه السلام مجتهد جامع الشرایط، یعنى علّامه لاهیجانى به تهران آمده است و لیاقت دارد که در رأس علماى این شهر باشد. حاج ملا على کنى خودش مرجع تقلید بود، نامه شیخ انصارى را بوسید و به چشم خود مالید که یعنى ما خطّ شیخ را به چشم خود بمالیم که در قیامت آبروى ما نرود. شش ماه گذشت، هر جایى مى‏رفتند؛ مسجد، حوزه، غریبه‏اى را مى‏دیدند، مى‏پرسیدند: آقا! شما علامه لاهیجانى نیستید؟ بالاخره او را پیدا نمى‏کردند. کاغذ استخاره را آورد، دید حاج ملّا على کنى مشغول درس است و دارد خارج فقه مى‏گوید و عجب دریایى است. کنار کفش‏ها نشست و در وسط درس، اشکال علمیى به نظرش آمد، دید حاج ملا على اینجا را اشتباه مى‏گوید. بالاخره درس علم است. از روى کفش‏ها گفت: استاد! به نظر مى‏آید این مطلب این گونه باشد. مرحوم حاج ملّا على نگاهى به او کرد، گفت: قدرى جلوتر بیا و بار دیگر حرف خود را بگو. علامه لاهیجانى گفت. مرحوم حاج ملا على دید که در او علم موج مى‏زند، این مطلب در سطح مراجع باید مطرح شود، اما او پر از گرد و خاک عطّارى‏ است. عجب شاگرد عطّارى. اشکالى به علّامه لاهیجانى کرد. علّامه لاهیجانى دقیق جواب ایشان را داد، اشکال دیگر، جواب دیگر تا حاج ملّا على کنى از روى مسند درس کنار نشست و گفت: شما به اینجا بیا و درس بده. آمد و کنار حاج ملّا على نشست. پرسید: شما چه کسى هستى؟ گفت: عبدالکریم لاهیجانى. ناگهان حاج ملا على تمام قد بلند شد. خم شد که دست او را ببوسد، گفت: شش ماه قبل شیخ انصارى درباره شما به من نامه نوشت و من به دنبال شما مى‏گشتم. به من گفته‏اند که حوزه علمیه تهران را به شما بدهم.حاج ملّا دید شاگردش دیر کرده است. جواب استخاره را نیاورد. بلند شد و به خانه حاج ملّا على آمد، دید شاگردش کنار آیت الله راحت نشسته است، گفت: آقا! بلند شو بیا، دیر شده است، براى چه نشسته‏اى؟ حاج ملّا على کنى گفت: حاج ملّا! مى‏دانى با چه کسى دارى سخن مى‏گویى؟ گفت: بله، این شاگرد من است.گفت: حاج ملّا! این شخص یکى از افرادى است که در رأس شاگردان شیخ انصارى است، او علّامه لاهیجانى است. حاج ملّا داشت سکته مى‏کرد. آخر مؤمن هم این همه متواضع؟

-    آیةالله سید عباس کاشانی این خاطره‏ی بیادماندنی را از زهد و تواضع محدث بزرگ «مرحوم شیخ عباس قمی» نقل می‏کرد: روزی شیخ عباس قمی را دیدم با لباس مندرس و عمامه‏ای که به جرأت می‏گویم 2 متر نبود. با عصایی از چوب خرما که حتی تراشیده هم نشده بود. لباس‏هایی ژنده اما تمیز داشت. صورتش چنان نورانی بود که حد نداشت. او را در یک کتابفروشی دیدم و اتفاقاً در حضور خودش هر چه کتاب مفاتیح بود را فروختند. خریدار با حرارت از نویسنده کتاب تعریف می‏کرد در حالی که ایشان را روبروی خود می‏دید و نمی‏شناخت. این صحنه اثرات عجیبی در من گذاشت.

-    وقتی کتاب منازل الاخره را تالیف و چاپ کردم ،یک نسخه آن به دست شیخ عبدالرزاق مسئله گو که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه (علیها السلام ) مسئله می گفت افتاد  و او هر روز کتاب منازل الاخره را به دست گرفته و برای حاضرین می خواند . مرحوم پدرم کربلایی محمد رضا که از علاقه مندان شیخ عبدالرزاق بود،و هر روز در مجلس او حاضر می شد روزی به خانه آمدو گفت:شیخ عباس ! کاش مثل این مسئله گو می شدی و می توانستی منبر بروی و این کتاب را که امروز برای ما خواند ،بخوانی . چند بار خواستم بگویم آن کتاب  از آثار و تالیفات  من است  اما هر بار خودداری کردم و به احترام پدر و پرهیز از خود نمایی چیزی نگفتم ،فقط عرض کردم :دعا بفرمایید خداوند تو فیقی مرحمت فرمایند

-         مرحوم سلطان الواعظین شیرازی مؤلف «شبهای پیشاورنقل می کند که ایامی که مفاتیح الجنان تازه چاپ شده بود، روزی در سرداب سامرا آن را در دست داشتم و می خواندم. دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است. شیخ از من پرسید : این کتاب از کیست؟ پاسخ دادم : از محدث قمی آقای حاج شیخ عباس است و شروع کردم به تعریف کردن از او. شیخ گفت :«اینقدر هم تعریف ندارد، بیخود تعریف می کنی !» من با ناراحتی گفتم : آقا برخیز و از اینجا برو و دیگر از این حرف ها بر زبان نیاور! کسی که در کنارمن نشسته بود دست زد به پهلویم و گفت : مؤدب باش، ایشان خود محدث قمی هستندبرخاستم با آن شیخ رو بوسی کردم عذر خواستم و خم شدم که دستش را ببوسم، ولی نگذاشت و خم شد، دست مرا بوسید و فرمود : شما سید هستید.

·        پنج : پذیرفت کلام حقی از کوچکتر از خودمان .

-         وَ سُئِلَ بَعْضُهُمْ عَنِ‏ التَّوَاضُعِ‏ فَقَالَ هُوَ أَنْ تَخْضَعَ لِلْحَقِّ وَ تَنْقَادَ لَهُ وَ لَوْ سَمِعْتَهُ مِنْ صَبِی‏ ..

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۲۸
سید رضا والا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی