تواضع سخت
تواضع سخت
یک جاهایی رعایت تواضع دشوار است
· یک : وقتی به انسان بدی می کنند و او می تواند انتقام بگیرد و تلافی نماید .
- عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى ع سَأَلَهُ عَلِیُّ بْنُ سُوَیْدٍ الْمَدَنِیُّ عَنِ التَّوَاضُعِ- الَّذِی إِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ کَانَ مُتَوَاضِعاً فَقَالَ التَّوَاضُعُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا ... یَکُونَ کَاظِمَ الْغَیْظِ عَافِیاً عَنِ النَّاسِ- وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِین ..
- پیامبر در فتح مکه : الیوم یوم المرحمه .. انتم الطلقاء .
- علی ع و نبستن اب بر لشکر معاویه در صفین .
· دو : هنگام اشتباه کردن
- اعراف / 23 .
- انبیا 87 .
- یوسف / 97 .
- اشتباه ایت الله بروجردی . که طرف قبل درس از ایشان کاری خواسته بود بعد اقا گفته بود که بعد از درس . که این بابا سر درس اشکالاتی کرده بود ولی اقای بروجردی چون گوشش ضعیف بود نشنیده بود و گفته بود اقا مگه نگفتم بعد درس .. که یکی از طلاب گفته بود که اقا اشکال درسی گرفته ... اقا امد دستش را بوسید
- تواضع ز گردن فرازان نکوست گدا گر تواضع کند خوی اوست ..
· سه : در تعامل و ارتباط با ضعیفان .
- ارتباط سلیمان با مورچه
- خدا با این عظمت کوچکی ما بنده ها را می بیند .
- اسرا / 37 : وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا ../ و هرگز در زمین به کبر و ناز مرو و غرور و نخوت مفروش، که به نیرو زمین را نتوانى شکافت و به کوه در سربلندى نخواهى رسید .
· چهار : جایی که کسی بزرگی انسان را نمیشناسد
- عدم معرفی یوسف به برادران ..
- علامه لاهیجانى - آیة اللّه آقا سید عبدالکریم لاهیجى از بزرگان علماء و اکابر فقهاء و شاگردان شیخ انصارى بوده و در حدود 1323 وفات نموده است. (گنجینه دانشمندان: 7/ 13) فارغ التحصیل بحث شیخ انصاری است، دریاى علم و عبادت. از شدت فقر طاقتش براى ماندن در نجف تمام شد. نمىتوانست دیگر بماند، فقر بىنهایت، اما در علم، دریا بود. با خود گفت: بروم و این علم را براى مملکت خود خرج کنم. به تهران آمد. جایى که در شأن او باشد، پیدا نکرد. هر محلى از تهران عالم بسیار مهمى داشت، لذا جایى پیدا نکرد. با خود گفت: وجود مقدس پروردگار فعلًا در این شهر براى ما جاى خالیى نگذاشته است. به بازار برویم. این بازار زمان فتحعلى شاه بود. در بازار در حال رفتن بود، چشمش به مغازهدار افتاد که او را حاج ملّا صدا مىکردند. سواد نداشت، اما چهره نورانیى داشت. وارد مغازه حاج ملّا شد. آن وقتها لباس بیشتر ایرانىها عبا و عمامه بود، حتى بازارىها و ادارىها. داخل مغازه شد و سلام کرد، گفت: حاج ملا! شاگرد احتیاج ندارى؟ حال که محبوب ما براى ما جایى در اینجا نمىخواهد، ما هم که مالى نداریم، نمىخواهیم که از سهم امام استفاده کنیم، کرامت مؤمن به قدرى زیاد است که نزد هیچ عالمى نرفت بگوید: من در نجف به علّامه لاهیجانى معروف بودم، سهم امام به من بدهید. گفت: ما نان خود را با بازوى خود در مىآوریم.حاج ملا گفت: اهل کجا هستى؟ گفت: اهل لاهیجان. گفت: نوشتن مىدانى؟گفت: مدادى روى کاغذ مىآوریم. خیلى عجیب است که علامه فارغ التحصیل حوزه شیخ، به نظر این قدر کوچک مىآید که او چنین سؤالاتى مىکرد و علامه نمىگوید که من چقدر بزرگ هستم.گفت: اتفاقاً من به دنبال شاگرد مىگشتم؟ ببینم دین و ایمان دارى؟ سر ما کلاه نمىگذارى؟ گفت: نه، کمى دین و ایمان داریم، به اندازهاى که ندزدیم و نبریم. گفت: اسم تو چیست؟ گفت: عبدالکریم.گفت: فعلًا جارو را بردار و مغازه را جارو کن، ببینم مىتوانى. مغازه را جارو کرد. گفت: آسترى را بردار و این در و دیوار را پاک کن. وقتى صبح آمدى، آفتابه را به مسجد مىبرى، آب مىآورى و مىپاشى که گرد و خاک بلند نکند، بعد جارو مىکنى. یک قران نیز به تو مزد مىدهم. گفت: فعلا محبوب ما دوست دارد که ما را این گونه ببیند، ما هم که با محبوب چون و چرایى نداریم، در این دنیا دو روز میهمان هستیم، او نخواسته است که ما علامه و آیت الله باشیم. امتحان ما نیز به این است که شاگرد حاج ملّا باشیم. گفت: حاج ملّا! کارهاى دیگر اگر دارى، من انجام مىدهم. گفت: آقا عبدالکریم! ما روز جمعه ده نفر میهمان داریم، آیا مىروى اتاقها را جارو کنى، سفره را پهن کنى و به آشپز کمک کنى؟ بعد هم ظرفها را بشویى؟ گفت: چشم آقا. شش ماه تمام در مغازه حاج ملّا بود. حاج ملّا نیز بسیار متدین بود. روزى به او گفت: عبدالکریم! چند استخاره مىخواهم، مىروى منزل آیت الله حاج ملّاعلى کنى، این نامه را مىگذارى و جواب استخاره را مىآورى.هم درسىهاى علامه لاهیجانى به شیخ انصارى گفته بودند و ایشان با نامهاى به مرحوم حاج ملا على کنى نوشته بود که یکى از بهترین شاگردان حوزه امیرالمؤمنین علیه السلام مجتهد جامع الشرایط، یعنى علّامه لاهیجانى به تهران آمده است و لیاقت دارد که در رأس علماى این شهر باشد. حاج ملا على کنى خودش مرجع تقلید بود، نامه شیخ انصارى را بوسید و به چشم خود مالید که یعنى ما خطّ شیخ را به چشم خود بمالیم که در قیامت آبروى ما نرود. شش ماه گذشت، هر جایى مىرفتند؛ مسجد، حوزه، غریبهاى را مىدیدند، مىپرسیدند: آقا! شما علامه لاهیجانى نیستید؟ بالاخره او را پیدا نمىکردند. کاغذ استخاره را آورد، دید حاج ملّا على کنى مشغول درس است و دارد خارج فقه مىگوید و عجب دریایى است. کنار کفشها نشست و در وسط درس، اشکال علمیى به نظرش آمد، دید حاج ملا على اینجا را اشتباه مىگوید. بالاخره درس علم است. از روى کفشها گفت: استاد! به نظر مىآید این مطلب این گونه باشد. مرحوم حاج ملّا على نگاهى به او کرد، گفت: قدرى جلوتر بیا و بار دیگر حرف خود را بگو. علامه لاهیجانى گفت. مرحوم حاج ملا على دید که در او علم موج مىزند، این مطلب در سطح مراجع باید مطرح شود، اما او پر از گرد و خاک عطّارى است. عجب شاگرد عطّارى. اشکالى به علّامه لاهیجانى کرد. علّامه لاهیجانى دقیق جواب ایشان را داد، اشکال دیگر، جواب دیگر تا حاج ملّا على کنى از روى مسند درس کنار نشست و گفت: شما به اینجا بیا و درس بده. آمد و کنار حاج ملّا على نشست. پرسید: شما چه کسى هستى؟ گفت: عبدالکریم لاهیجانى. ناگهان حاج ملا على تمام قد بلند شد. خم شد که دست او را ببوسد، گفت: شش ماه قبل شیخ انصارى درباره شما به من نامه نوشت و من به دنبال شما مىگشتم. به من گفتهاند که حوزه علمیه تهران را به شما بدهم.حاج ملّا دید شاگردش دیر کرده است. جواب استخاره را نیاورد. بلند شد و به خانه حاج ملّا على آمد، دید شاگردش کنار آیت الله راحت نشسته است، گفت: آقا! بلند شو بیا، دیر شده است، براى چه نشستهاى؟ حاج ملّا على کنى گفت: حاج ملّا! مىدانى با چه کسى دارى سخن مىگویى؟ گفت: بله، این شاگرد من است.گفت: حاج ملّا! این شخص یکى از افرادى است که در رأس شاگردان شیخ انصارى است، او علّامه لاهیجانى است. حاج ملّا داشت سکته مىکرد. آخر مؤمن هم این همه متواضع؟
- آیةالله سید عباس کاشانی این خاطرهی بیادماندنی را از زهد و تواضع محدث بزرگ «مرحوم شیخ عباس قمی» نقل میکرد: روزی شیخ عباس قمی را دیدم با لباس مندرس و عمامهای که به جرأت میگویم 2 متر نبود. با عصایی از چوب خرما که حتی تراشیده هم نشده بود. لباسهایی ژنده اما تمیز داشت. صورتش چنان نورانی بود که حد نداشت. او را در یک کتابفروشی دیدم و اتفاقاً در حضور خودش هر چه کتاب مفاتیح بود را فروختند. خریدار با حرارت از نویسنده کتاب تعریف میکرد در حالی که ایشان را روبروی خود میدید و نمیشناخت. این صحنه اثرات عجیبی در من گذاشت.
- وقتی کتاب منازل الاخره را تالیف و چاپ کردم ،یک نسخه آن به دست شیخ عبدالرزاق مسئله گو که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه (علیها السلام ) مسئله می گفت افتاد و او هر روز کتاب منازل الاخره را به دست گرفته و برای حاضرین می خواند . مرحوم پدرم کربلایی محمد رضا که از علاقه مندان شیخ عبدالرزاق بود،و هر روز در مجلس او حاضر می شد روزی به خانه آمدو گفت:شیخ عباس ! کاش مثل این مسئله گو می شدی و می توانستی منبر بروی و این کتاب را که امروز برای ما خواند ،بخوانی . چند بار خواستم بگویم آن کتاب از آثار و تالیفات من است اما هر بار خودداری کردم و به احترام پدر و پرهیز از خود نمایی چیزی نگفتم ،فقط عرض کردم :دعا بفرمایید خداوند تو فیقی مرحمت فرمایند
- مرحوم سلطان الواعظین شیرازی مؤلف «شبهای پیشاورنقل می کند که ایامی که مفاتیح الجنان تازه چاپ شده بود، روزی در سرداب سامرا آن را در دست داشتم و می خواندم. دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است. شیخ از من پرسید : این کتاب از کیست؟ پاسخ دادم : از محدث قمی آقای حاج شیخ عباس است و شروع کردم به تعریف کردن از او. شیخ گفت :«اینقدر هم تعریف ندارد، بیخود تعریف می کنی !» من با ناراحتی گفتم : آقا برخیز و از اینجا برو و دیگر از این حرف ها بر زبان نیاور! کسی که در کنارمن نشسته بود دست زد به پهلویم و گفت : مؤدب باش، ایشان خود محدث قمی هستند ! برخاستم با آن شیخ رو بوسی کردم عذر خواستم و خم شدم که دستش را ببوسم، ولی نگذاشت و خم شد، دست مرا بوسید و فرمود : شما سید هستید.
· پنج : پذیرفت کلام حقی از کوچکتر از خودمان .
- وَ سُئِلَ بَعْضُهُمْ عَنِ التَّوَاضُعِ فَقَالَ هُوَ أَنْ تَخْضَعَ لِلْحَقِّ وَ تَنْقَادَ لَهُ وَ لَوْ سَمِعْتَهُ مِنْ صَبِی ..